زمان جاری : سه شنبه 16 اردیبهشت 1404 - 9:57 بعد از ظهر
نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم

وبلاگ کبوتر در اختیار شما دوستای عزیز است
تعداد بازدید 1442
نویسنده پیام
ali
آنلاین

ارسال‌ها : 14
عضویت: 12 /10 /1394
داستان های بهلول شکستن سر استاد

داستان های بهلول شکستن سر استاد

داستان های مذهبی و زیبای بهلول عاقل ترین دیوانه

روزی بهلول در حالی که داشت از کوچه ای می گذشت شنید که استادی به شاگردانش می گوید :

من امام صادق (ع) را قبول دارم اما در سه مورد با او کاملا مخالفم !

یک اینکه می گوید :

خداوند دیده نمی شود

پس اگر دیده نمی شود وجود هم ندارد

دوم می گوید :

خدا شیطان را در آتش جهنم می سوزاند

در حالی که شیطان خود از جنس آتش است و آتش تاثیری در او ندارد

سوم هم می گوید :

انسان کارهایش را از روی اختیار انجام می دهد

در حالی که چنین نیست و از روی اجبار انجام می دهد

بهلول تا این سخنان را از استاد شنید فورا کلوخ بزرگی به دست گرفت و به طرف او پرتاب کرد

اتفاقا کلوخ به وسط پیشانی استاد خورد و آنرا شکافت !

استاد و شاگردان در پی او افتادند و او را به نزد خلیفه آوردند

خلیفه گفت : ماجرا چیست؟

اســــــــتاد گفت : داشــــــــتم به دانش آموزان درس می دادم که بهلول با کلوخ به سرم زد و آنرا شکست !

بهلول پرسید : آیا تو درد را می بینی؟

گفت : نه

بهلول گفت : پس دردی وجود ندارد

ثانیا مگر تو از جنس خاک نیستی و این کلوخ هم از جنس خاک پس در تو تاثیری ندارد

ثالثا : مگر نمی گویی انسانها از خود اختیار ندارند ؟

پس من مجبور بودم و سزاوار مجــــــــــازات نیستم

استاد دلایل بهلول دیوانه را شــــــــنید و خجل شد و از جای برخاست و رفت !!!

دوشنبه 28 دی 1394 - 09:55
نقل قول این ارسال در پاسخ

پاسخ ها


برای نمایش پاسخ جدید نیازی به رفرش صفحه نیست روی تازه سازی پاسخ ها کلیک کنید !
پرش به انجمن :

وبلاگ کبوتر در اختیار شماست